23 / 8 / 1391
ن : ما دو نفر

بیشتر آرام و بی صدا باشید

 

رودخانه ها آب خود را مصرف نمی کنند

 

درختان میوه خود را نمی خورند

 

خورشید گرمای خود را استفاده نمی کند 

گل ، عطرش را برای خود گسترش نمی دهد

 

نتیجه :

 

زندگی برای دیگران ، قانون طبیعت است . . .

 

.

 

.

 

.


 

 

 
.
.
 
سطر ها بسیار موثر هستند
 
 
چون به شما میفهمانند که :
 
 
۱٫ نظم و ترتیب همیشه در اولویت است
 
 
۲٫ سکوت معنی دار بهتر از کلمات بی معنی است . . .
 
 
.
 
.
 
 
در مسابقه بین شیر و گوزن ، بسیاری از گوزن ها برنده
 
میشوند
 
 
 
چون شیر برای غذا میدود و آهو برای زندگی
 
پس
 
 
” هدف مهم تر از نیاز است “
 
.
 
.
 
یک جمله فوق العاده ، که در هر ایستگاه اتوبوس ژاپنی
 
 
نوشته شده است
 
 
اتوبوس متوقف خواهد شد ، اما شما پیاده روی به سمت هدف
 
را ادامه دهید . .
.
.
.
 
 
من نمی‌گویم که ١٠٠٠ شکست خورده‌ام.
 
 
من می‌گویم فهمیده‌ام ١٠٠٠ راه وجود دارد که می‌تواند باعث
 
شکست شود . .
 
 
(توماس ادیسون)
 
.

.

 
از گوش دادن به سخنان دشمنانتان غافل نباشید
 
 
آنها اشتباهات شما را به خوبی بیان میکنند !
 
 
(شکسپیر)
 
.

.

 
اگر شما برای انجام کاری که باید انجام بدهید ، راهی پیدا کردید
 
 
آن را انجام خواهید داد
 
 
در غیر این صورت ، یک بهانه برای انجام ندادن پیدا کردید . . .
 
.

.

 
طوطی صحبت میکند ، اما اسیر قفس است
 
 
اما عقاب سکوت میکند و دارای اراده پرواز . . .
 
.

.

 
ما در زندگی آسایش را با کسانی داریم که با ما موافق هستند
 
 
اما
 
 
زمانی رشد میکنیم با کسانی که با ما اختلاف نظر دارند . . .
 
.

 

.

 
اگر شما یک سیب بد طعم را خورده باشید
 
 
میتوانید طعم یک سیب خوب را درک کنید
 
 
پس ، از تلخی های زندگی درس بگیرید تا بتوانید آن را
 
درک کنید
 
.

.

 
اگر رنجی نمی بردیم
 
 
هرگزمهربان بودن را نمی آموختیم . . .
 
 
.

.

 
چنان زندگی کن که کسانی که تو را می شناسند، اما خدا را نمی شناسند
 
 
بواسطه آشنایی با تو، با خدا آشنا شوند . . .
 
.

.

 
به کسانی که به شما حسودی میکنند احترام بگذارید !

زیرا اینها کسانی هستند که از صمیم قلب معتقدند شما بهتر از آنانید .

 




:: موضوعات مرتبط: روانشناسی، فلسفه، اجتماعی، ،


22 / 8 / 1391
ن : ما دو نفر

امتحان شفاهی فیزیک در دانشگاه

استاد سخت‌گیر فیزیک، اولین دانشجو را برای پرسش فرا می‌خواند
 
و پرسش خود را مطرح می‌کند: شما در قطاری نشسته‌اید
 
که با سرعت هشتاد کیلومتر در ساعت حرکت می‌کند
 
و ناگهان شما گرما زده می‌شوید، حالا چکار می‌کنید؟
 
دانشجوی بی تجربه فورا ً جواب میدهد:
 
 
من پنجره کوپه را پائین میکشم تا باد بوزد.
 
اکنون پروفسور می‌تواند سئوال اصلی را بدین‌ترتیب مطرح کند:
 
حال که شما پنجره‌ی کوپه را باز کرده‌اید، در جریان هوای
 
اطراف قطار اختلال حاصل می‌شود. لازم است محاسبات
 
زیر را انجام دهید:
 
·         محاسبه‌ی مقا ومت جدید هوا در مقابل قطار
 
·         تغییر اصطکاک بین چرخ‌ها و ریل
 
·         آیا در اثر باز کردن پنجره، سرعت قطار کم می‌شود
 
و اگر آری، به چه اندازه؟
 
حسب المعمول دهان دانشجو باز می‌ماند و از این که قادر به
 
حل این مسئله نیست، سرافکنده جلسه امتحان را ترک می‌کند.
 
همین بلا سر بیست دانشجوی بعدی هم می‌آید
 
 
که همگی در امتحان شفاهی فیزیک مردود می‌شوند.
 
پروفسور آخرین دانشجو را برای امتحان فرا می‌خواند
 
و طبق معمول همان پرسش را می‌پرسد:
 
شما در قطاری نشسته‌اید که با سرعت هشتاد کیلومتر
 
در ساعت حرکت می‌کند و ناگهان شما گرمازده می‌شوید،
 
حالا چکار می‌کنید؟
 
این دانشجوی خبره می‌گوید: من کتم را در می‌آورم.
 
پروفسور اضافه می‌کند: هوا بیش از اینها گرم است.
 
دانشجو: خوب ژاکتم را هم در می‌آورم.
 
پروفسور: هوای کوپه مثل حمام سونا داغ است.
 
دانشجو: اصلا ًلخت مادرزاد می‌شم.
 
پروفسور گوشزد می‌کند: دو آفریقائی نکره و نانجیب
 
در کوپه هستند و منتظرند تا شما لخت بشوید.
 

دانشجو به آرامی می‌گوید: میدانید پروفسور،

این دهمین بار است که من در امتحان شفاهی فیزیک

شرکت می‌کنم واگر قطار مملو از آفریقائی‌های شهوتران باشد،

من آن پنجره‌ی لامصب را باز نمی‌کنم.




:: موضوعات مرتبط: فلسفه، طنز، ،


18 / 8 / 1391
ن : ما دو نفر

خنده بازار 4

پسره ۸ سالشه از باباش تبلت میخواد

والا ما ۸ سالمون بود دستمونو گاز میگرفتیم

که جاش بمونه شبیه ساعت مچی بشه

.

.

 

یه فولدر خیلی شخصی و خصوصی دارم توی لپتاپم

اسمشُ گذاشتم “غرب از نگاه استاد رحیم پور ازغدی”

اینجوری دیگه فکر نکنم کسی بازش کنه :|

.

.

 

شانس ، زنگ در بقیه رو میزنه با کله میره تو !

به ما که میرسه زنگ میزنه فرار میکنه !

.

.

 

نصیحت کردن در خانواده ها باید ساماندهی بشه

ینی مثل معاینه فنی یه برچسب بزنن روت که قبلا نصیحت شدی

دوباره یکی نیاد در مورد همون موضوع حرف بزنه !

.

.

وحشتناک ترین لحظه ی دوران مدرسه این بود

که صبح دیر برسی مدرسه و ببینی هیچکی

تو حیاط نیست!

.

.

مگس ها ۲۴ ساعت عمر میکنن …

به جز اونایی که میان تو اتاق من …اونا عمرشون نا محدوده :|

.

.

سه چیز تو زندگی هست که اگه رعایت کنین آدم موفقی میشین!

حالا برید تحقیق کنید این سه تا چیز چیه!

اینجوری هم نگام نکنید، من اگه خودم بلد بودم که الآن اینجا نبودم!! :|D:

.

.

 

نشد یه بار این خانواده بپرسن صبونه میخوری

ما هم با ناز بگیم بیارین تو رختخوابم لطفاً

یعنی گفتیم ها

منتهی جوابش در خور مقام ما نبود نادیده گرفتیم !

.

.

دختره میگه:اومدم بپیچم دستم خورد به برف پاک کن

واسه اینکه جلوی پسرای دانشگاه ضایع نشم آب پاشم زدم!

یک دختره دیگه اومده زیرش کامنت گذاشته میگه:زکی!

من موقع راه افتادن خاموش کردم پیاده شدم کاپوت رو زدم بالا

الکی به امداد خودرو هم زنگ زدم و منتظرشون وایسادم !

.

.

هر وقت کسی بهتون گفت : یه چیزی بگم ؟ بگید نه نگو

چون اگه بگی بگو ، میگه هیچی ولش کن !

پیشگیری بهتر از درمان است … البته اینا کلا لاعلاج هستن !

.

.

 باقي در ادامه مطلب....



:: موضوعات مرتبط: طنز، اجتماعی، ،


15 / 8 / 1391
ن : ما دو نفر

دستهای مهربان

عاشقانه های من؛

انسانیت؟!!!

این روزها واژه ی غریبی است. برای من شکم سیرم, سفره پر از نانم و گوشتهای آبگوشتم است که اهمیت دارد؟! چشمانم در تلالو ویترین های مغازه سرکوچه مان جامانده و دغدغه قبل از خوابم رسیدن به صف بلیط سینمای فردایم است..

چه اهمیت دارد که کودکی چند کوچه پایین تر از معرفت ما؛ گلویش در پی یک جفت کفش پاره ای, پراز طنین بغض باشد,

تعلیم 21 ساله پدرو مادرم در این خلاصه شده است که جامعه گرگ است و میدرد و تو نیز باید گرگ باشی تا بره دریده شده نباشی...

مادرم, پدرم!

اشکی و بغضی کنون در نگاهم گره خورده از غم کودکانی که دریده میشوند نه به دست گرگها, بلکه زیر نردبان هایی که ما میگذاریم تا خودمان را به سقف ملکوت برسانیم, خدارا سوگند من خدا را درپایین نردبان هایتان دیدم که دست گیری میکرد از مردمانی که جز او کسی ندارند.

به خود خدا سوگند برق اشک را در چشمان خدا دیدم که به شما نگاه میکرد و آهـــ میکشید!

کاش ... کاش...

کاش میتوانستم سمت وسوی چشمان تان را از آسمان بگیرم تا بکشانم به کوچه پس کوچه هایی که غمشان را فقط خدا میداند و قلم های دردمند..

کاش اتوبوس های شهرمان کمی بیرون از شلوغی شهرها میرفتن و می بردند این چشم های شهر زده را به خرابه های مردمانی شبیه ما ولی دوووور از ما..

کاش همان جا می ماندیم. آنقدر می ماندیم که با غم هایشان هم کاسه میشدیم. کمی دل میخریدیم و کمی غم خواری میکردیم, امیدی میدادیم

و بوسه ای می زدیم بر دستان مادری شان که با شرافت طعم تلخ فقر را به جان میخرند و میگویند خدا بزرگه... شکــــــر

و این شکــــــر برای من امتدادی داااااشت. امتدادی عجیب بلند..

این شکـــر مرا از خودم جدا کرد. همه "کاش" هایم را در واجگاهشان گم کردم, همه غم هایم را و هم ناله های بی امتدادم راااا...

همه شان رفتند به امان خدااا

و من میگویم خدایا شکـــــــر ...

و بعد از همه این شب گویی ها, به قلبم دستی میکشم و امیدوارتر میشوم به آینده دنیــــــا

به آینــــده همه مردمان, سیاه وسفید, بلند وکوتاه, زیبا و نا زیبا.. 

به آینده همه قلب ها, همه رنگها و همه زبان ها..

چشمانم را خوب میشویم تا خیلیــــ زیـــــــــاد "جور دیگری" ببینم,

دین را میگذارم برای حساب و کتاب خدا.. فقط چشمم قلب ها را میبیند,

من به آینده زمین امیدوارترم, به آینده ای که به اندازه "خودم" خواهم ساخت؛

امروز تصمیم گرفته ام ناله هایم را در صندوقچه ی غم هایم بایگانی کنم و

از خودم شروع کنــــــــــــــــــــم..

یک عاشقانه در کاینات به اندازه من

من از ریاضی خوب یاد گرفته ام که همیشه 1 بزرگتر از 0 است

و من با این امید شروع میکنم به عاشقانه جدیدی در این دنیـــــا..

آریــــــ ...



:: موضوعات مرتبط: ادبیات، اجتماعی، ،


13 / 8 / 1391
ن : ما دو نفر

فرق ديوانه و احمق


 

 

خودرو مردی در هنگام رانندگی، درست جلوی حیاط
 
یک تیمارستان پنچر شد و مجبورشد همانجا به تعویض
 
لاستیک بپردازد.

 

هنگامی که سرگرم این کار بود، ماشین دیگری .... ادامه مطلب




:: موضوعات مرتبط: روانشناسی، فلسفه، اجتماعی، ،


9 / 8 / 1391
ن : ما دو نفر

ساده زندگی کن


صبح که از خواب بیدار شد رو سرش فقط سه تار مو مونده بود

با خودش گفت:


"هییم! مثل اینکه امروز موهامو ببافم بهتره! "و موهاشو بافت

 

و روز خوبی داشت!


فردای اون روز که بیدار
شد دو تار مو رو سرش مونده بود

 

"هیییم! امروز فرق وسط باز میکنم"

 

این کار رو کرد و روز خیلی خوبی داشت ...


پس فردای اون روز تنها یک تار مو رو سرش بود

 

"اوکی امروز دم اسبی میبندم"


همین کار رو کرد و خیلی بهش میومد !


روز بعد که بیدار شد هیچ مویی رو سرش نبود!!!

 

فریاد زد ایول!!!! امروز


درد سر مو درست کردن ندارم!



همه چیز به نگاه تو بر میگرده !

 

هر کسی داره با زندگیش میجنگه


ساده زندگی کن



:: موضوعات مرتبط: روانشناسی، طنز، اجتماعی، ،


6 / 8 / 1391
ن : ما دو نفر

خنده بازار 2

 

.

.

 

آیا می دونین اولین کسی که عبارت «مردا همه مثل همن» رو به کار برد، یه زن چینی بود که شوهرشو تو بازار گم کرده بود؟

.

.

پسرا هجده ماه میرن خدمت، اندازه 18 سال خاطره تعریف می کنن! لامصبا همشونم قهرمان پادگان بودن.

.

.

به کافه چی گفتم همان همیشگی ...
گفت زر نزن، مثل آدم بگو چی می خوری!

.

.

معلوم نیست این درس عبرت چند واحده، لامصب تموم نمیشه

.

.

حساب کنید قیافه دخترای دوران حافظ و سعدی چه جوری بوده که خال کنج لب یار آپشن محسوب می شده!

.

.

ماکارونی عزیز
با سلام
لطفا از قیمه یاد بگیر. اونم مثل تو نارنجیه ولی دور دهنمونو به شعاع پنجاه سانت رنگ آمیزی نمی کنه!

.

.

این آینه آسانسور معلوم نیست چه نیرویی توش نهفته که آدمو وادار به شکلک درآوردن می کنه

.

.

باقي در ادامه مطلب........

 



:: موضوعات مرتبط: طنز، اجتماعی، ،



تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان سیب سبز زندگی و آدرس sibezendegi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در وبلاگ ما قرار میگیرد.