22 / 8 / 1391
ن : ما دو نفر

امتحان شفاهی فیزیک در دانشگاه

استاد سخت‌گیر فیزیک، اولین دانشجو را برای پرسش فرا می‌خواند
 
و پرسش خود را مطرح می‌کند: شما در قطاری نشسته‌اید
 
که با سرعت هشتاد کیلومتر در ساعت حرکت می‌کند
 
و ناگهان شما گرما زده می‌شوید، حالا چکار می‌کنید؟
 
دانشجوی بی تجربه فورا ً جواب میدهد:
 
 
من پنجره کوپه را پائین میکشم تا باد بوزد.
 
اکنون پروفسور می‌تواند سئوال اصلی را بدین‌ترتیب مطرح کند:
 
حال که شما پنجره‌ی کوپه را باز کرده‌اید، در جریان هوای
 
اطراف قطار اختلال حاصل می‌شود. لازم است محاسبات
 
زیر را انجام دهید:
 
·         محاسبه‌ی مقا ومت جدید هوا در مقابل قطار
 
·         تغییر اصطکاک بین چرخ‌ها و ریل
 
·         آیا در اثر باز کردن پنجره، سرعت قطار کم می‌شود
 
و اگر آری، به چه اندازه؟
 
حسب المعمول دهان دانشجو باز می‌ماند و از این که قادر به
 
حل این مسئله نیست، سرافکنده جلسه امتحان را ترک می‌کند.
 
همین بلا سر بیست دانشجوی بعدی هم می‌آید
 
 
که همگی در امتحان شفاهی فیزیک مردود می‌شوند.
 
پروفسور آخرین دانشجو را برای امتحان فرا می‌خواند
 
و طبق معمول همان پرسش را می‌پرسد:
 
شما در قطاری نشسته‌اید که با سرعت هشتاد کیلومتر
 
در ساعت حرکت می‌کند و ناگهان شما گرمازده می‌شوید،
 
حالا چکار می‌کنید؟
 
این دانشجوی خبره می‌گوید: من کتم را در می‌آورم.
 
پروفسور اضافه می‌کند: هوا بیش از اینها گرم است.
 
دانشجو: خوب ژاکتم را هم در می‌آورم.
 
پروفسور: هوای کوپه مثل حمام سونا داغ است.
 
دانشجو: اصلا ًلخت مادرزاد می‌شم.
 
پروفسور گوشزد می‌کند: دو آفریقائی نکره و نانجیب
 
در کوپه هستند و منتظرند تا شما لخت بشوید.
 

دانشجو به آرامی می‌گوید: میدانید پروفسور،

این دهمین بار است که من در امتحان شفاهی فیزیک

شرکت می‌کنم واگر قطار مملو از آفریقائی‌های شهوتران باشد،

من آن پنجره‌ی لامصب را باز نمی‌کنم.




:: موضوعات مرتبط: فلسفه، طنز، ،


13 / 8 / 1391
ن : ما دو نفر

فرق ديوانه و احمق


 

 

خودرو مردی در هنگام رانندگی، درست جلوی حیاط
 
یک تیمارستان پنچر شد و مجبورشد همانجا به تعویض
 
لاستیک بپردازد.

 

هنگامی که سرگرم این کار بود، ماشین دیگری .... ادامه مطلب




:: موضوعات مرتبط: روانشناسی، فلسفه، اجتماعی، ،


16 / 7 / 1391
ن : ما دو نفر

روح از دیدگاه افلاطون

این مطلب از نظر من عااااالی بود, بهتون پیشنهاد میکنم تا حرف آخرش رو هم بخونید!

افلاطون گفته "روح" دایره است
و من دایره های روحم را کشف کردم!
پنح دایره دور روحم کشیدم، و خودم را در مرکز این دایره ها قرار دادم

در دایره اول...

           برو به ادامه مطلب...



:: موضوعات مرتبط: روانشناسی، فلسفه، ،


11 / 7 / 1391
ن : ما دو نفر

جملات پر معنا



:: موضوعات مرتبط: روانشناسی، فلسفه، اجتماعی، ،


23 / 6 / 1391
ن : ما دو نفر

شمس و مولانا

می گویند:روزی مولانا ،شمس تبریزی را به خانه اش دعوت کرد. شمس به خانه ی جلال الدین رومی رفت و پس از این که وسائل پذیرایی میزبانش را مشاهده کرد از او پرسید: آیا برای من شراب فراهم نموده ای؟
مولانا حیرت زده پرسید: مگر تو شراب خوارهستی؟!
شمس پاسخ داد: بلی.
مولانا: ولی من از این موضوع اطلاع نداشتم!!
ـ حال که فهمیدی برای من شراب مهیا کن. .........  در ادامه مطلب



:: موضوعات مرتبط: روانشناسی، فلسفه، ادبیات، اجتماعی، ،


26 / 5 / 1391
ن : ما دو نفر

بزرگان چنین گفته اند...


اگر یکـــ سال ثمر از کاری را خواستی گندم بکار، اگر دو سال خواستی درخت بکار
اما اگر صد سال ثمر خواستی به مردم یاد بده
" كـنـفـوسیـوس -- Confucius "

 

سخن بزرگان,جملات آموزنده,سخنان قصار


هـر حـقـیـقــتی از سـه مـرحـلـه می گـذرد:
ابـتـدا، بـه مـسـخره گـرفـتـه مـیـشود
بـعـد بـه شـدتـــــ بـا آن مـخالـفـتـــــ مـیـشـود
و در آخـر، بـه عـنـوان امـری بـدـیهـی پـذـیـرفـتـه میـشـود.
" آرتورشوپنهاور "

سخن بزرگان,جملات آموزنده,سخنان قصار

 

در ادامه مطلب بقيه را بخوانيد. واقعا زيباست.....



:: موضوعات مرتبط: روانشناسی، فلسفه، ادبیات، اجتماعی، ،


22 / 5 / 1391
ن : ما دو نفر

آسمان باش..

 

 

 نه زمین باش و نه خاک
 که تو را خوار کنند.. 
وانگهی ذهن تو را پر، ز مردار کنند
آسمان باش که خلقي به نگاهت بخرند
وز پی دیدن تو ، سر به بالا ببرند



:: موضوعات مرتبط: فلسفه، ،


28 / 4 / 1391
ن : ما دو نفر

خدایا کفر نمیگویم

خدایا کفر نمی گویم،

پریشانم،

چه می خواهی تو از جانم؟!

مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی

خداوندا!!

اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی

لباس فقر پوشی

غرورت را برای تکه نانی

به زیر پای نامردان بی اندازی

و شب آهسته و خسته

تهی دست و زبان بسته

به سوی خانه باز آیی

زمین و آسمان را کفر می گویی

نمی گویی؟!

خداوندا!!

اگر در روز گرما خیز تابستان

تنت بر سایه ی دیوار بگشایی

لبت بر کاسه ی مسی قیر اندود

بگذاری

وقدری آن طرف تر

عمارت های مرمرین بینی

و اعصابت برای سکه ای این سو و

آن سو در روان باشد

زمین و آسمان را کفر می گویی

نمی گویی؟!

خداوندا

اگر روزی بشر گردی

ز حال بندگانت با خبر گردی

پشیمان می شوی از قصه ی خلقت

از این بودن،

از این بدعت

خداوندا تو مسؤولی

خداوندا تو می دانی که انسان بودن

و ماندن

در این دنیا چه دشوار است،

چه رنجی می کشد آنکس که انسان

است و از احساس سرشار است . . .

 

                                       دکتر علی شریعتی

 



:: موضوعات مرتبط: فلسفه، ادبیات، ،


28 / 4 / 1386
ن : ما دو نفر

از زندگی چی فهمیدید؟

سلام بچه ها تو این پست در قسمت نظرات دوست دارم بگید که

"از زندگی چی فهمیدید. " خواهش میکنم تو یه جمله خلاصه کنید حرفتون رو.

این پست به صورت ثابت در صفحه اصلی خواهد بود.

اگه دوست داشتید اسمتون و سنتونم پایانش بگید.

مثل:

فهميدم روي هيچ عقيده اي تعصب نداشته باشم چرا كه چند سال بعد ممكنه برام مسخره و خنده دار بشه و هيچ عقيده اي رو مسخره نكنم چرا كه شايد سال ها بعد آرمان زندگيم بشه. 30 ساله

فهمــيده ام که هيچ وقت نبايد وقتي دستت تو جيبته روي يخ راه بري . 12 ساله

 
فهمــيده ام براي بدست آوردن چيزي که تا بحال نداشتي بايد بري کاري رو انجام بدي که تا بحال انجامش نداده بودي 36 ساله

فهمــيده ام که وقتي مامان و بابا سر هم ديگه داد مي زنند ، من مي ترسم . 5 ساله

فهمــيده ام که وقتي من خيلي عجله داشته باشم ، نفر جلوي من اصلا عجله ندارد . 20 ساله



:: موضوعات مرتبط: روانشناسی، فلسفه، ادبیات، ،


28 / 4 / 1391
ن : ما دو نفر

جملات پربار و زیبا از بزرگان:

آنکه نمی تواند از خواب خویش برای فراگیری دانش و آگاهی کم کند ارزش برتری و بزرگی ندارد . حکیم ارد بزرگ


لباس قدیمی را بپوشید ولی کتاب نو بخرید. آستین فلپز


کامیابی تنها در این است که بتوانی زندگی را به شیوه خودسپری کنی. کریستوفرمورلی


دوستی با کسی که باورهایت را نمی پذیرد به جایی نخواهد رسید . حکیم ارد بزرگ


گنج هائی که در قلب هستند ، قابل سرقت نیستند. ضرب المثل روسی


هر اقدام بزرگ ابتدا محال به نظر می رسد. توماس کارلایل


اگر زندگی با تو سرناسازگاری دارد تو با او سازش کن. اسپارت


سرایش یک بیت درست از زندگی ، نیاز به سفری ، هفتاد ساله دارد . حکیم ارد بزرگ


یکی از ناشناخته ترین لذتها در زندگی حرف زدن با خویشتن است. فرانسیس رواتر



:: موضوعات مرتبط: روانشناسی، فلسفه، ،


28 / 4 / 1391
ن : ما دو نفر

تخم مرغ زندگی

وقتی تخم مرغ به وسیله یک نیرو از خارج می شکند ،

یک زندگی به پایان می رسد.


وقتی تخم مرغ به وسیله نیروئی از داخل می شکند ،

یک زندگی آغاز می شود.


تغییرات بزرگ همیشه از داخل انسان آغاز می شود.



:: موضوعات مرتبط: روانشناسی، فلسفه، ،


27 / 4 / 1391
ن : ما دو نفر

علم و مسيح

بگذارید مشکلی که علم با عیسی مسیح دارد را شرح دهم:
استاد دانشگاه فلسفه که منکر وجود خداست، قبل از شروع کلاسش از یکی از دانشجوهای جدیدش می خواهد بایستد و بعد از او می پرسد:
تو یک مسیحی هستی، درسته پسر؟
دانشجو جواب می دهد : بله استاد هستم.
پس تو به خدا اعتقاد داری؟
 مسلماً ..

 

بقيه داستان را در ادامه مطلب بخوانيد



:: موضوعات مرتبط: فلسفه، ،


17 / 4 / 1391
ن : ما دو نفر

داستان کوتاه (پزشک خوش عاطفه

هرگز کسی را قضاوت نکنيد چون شما هرگز نميدانيد زندگی آنان چگونه است و چه بر آنان ميگذرد يا آنان در چه شرايطی هستند ...

 

داستان در ادامه مطلب...



:: موضوعات مرتبط: روانشناسی، فلسفه، ،


19 / 3 / 1391
ن : ما دو نفر

دوستان من هم رفتنی ام مرا ببخشید از صمیم قلب...

  • اومد پيشم حالش خيلي عجيب بود فهميدم با بقيه فرق ميکنه
  • گفت :حاج آقا يه سوال دارم که خيلي جوابش برام مهم 
  • گفتم :چشم اگه جوابشو بدونم خوشحال ميشم بتونم کمکتون کنم 
  • گفت: من رفتني ام!
    گفتم: يعني چي؟
    گفت: دارم ميميرم 
  • گفتم: دکتر ديگه اي رفتی، خارج از کشور؟ 
  • گفت: نه همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاري نميشه کرد. 
  • گفتم: خدا کريمه، انشاله که بهت سلامتي ميده 
  • با تعجب نگاه کرد و گفت: اگه من بميرم یعنی خدا کريم نيست؟ 
  • فهميدم آدم فهميده ايه و نميشه گل ماليد سرش 
  • گفتم: راست ميگي، حالا سوالت چيه؟ 
  • گفت: من از وقتي فهميدم دارم ميميرم خيلي ناراحت شدم از خونه بيرون نميومدم 
  • کارم شده بود تو اتاق موندن و غصه خوردن 
  • تا اينکه يه روز به خودم گفتم تا کي منتظر مرگ باشم 
  • خلاصه يه روز صبح از خونه زدم بيرون مثل همه شروع به کار کردم
  • اما با مردم فرق داشتم، چون من قرار بود برم و انگار اين حال منو کسي نداشت 
  • خيلي مهربون شدم، ديگه رفتاراي غلط مردم خيلي اذيتم نميکرد 
  • با خودم ميگفتم بذار دلشون خوش باشه که سر من کلاه گذاشتن 
  • آخه من رفتني ام و اونا انگار موندنی 
  • سرتونو درد نيارم من کار ميکردم اما حرص نداشتم 
  • بين مردم بودم اما بهشون ظلم نميکردم و دوستشون داشتم
  • ماشين عروس که ميديم از ته دل شاد ميشدم و دعا ميکردم 
  • گدا که ميديدم از ته دل غصه ميخوردم و بدون اينکه حساب کتاب کنم کمک ميکردم 
  • مثل پير مردا برای همه جوونا آرزوي خوشبختي ميکردم 
  • الغرض اينکه اين ماجرا منو آدم خوبي کرد و مهربون شدم 
  • حالا سوالم اينه که من به خاطر مرگ خوب شدم و آيا خدا اين خوب شدن منو قبول ميکنه؟ 
  • گفتم: بله، اونجور که میدونم و به نظرم ميرسه آدما تا دم رفتن خوب شدنشون واسه خدا عزيزه 
  • آرام آرام خدا حافظي کرد و تشکر، وقتی داشت ميرفت گفتم: راستي نگفتي چقدر وقت داري؟ 
  • گفت: معلوم نيست بين يک روز تا چند هزار روز!!! 
  • يه چرتکه انداختم ديدم منم تقريبا همين قدرا وقت دارم. با تعجب گفتم: مگه بيماريت چيه؟ 
  • گفت: بيمار نيستم!
    گفتم: پس چي؟ 
  •  
  • گفت: فهميدم مردنيم، رفتم دکتر گفتم: ميتونيد کاري کنيد که نميرم گفتن:نه گفتم: خارج چي؟ و باز گفتند : نه! خلاصه حاجي 
  • مارفتني هستيم،مگه وقتش فرقي هم داره ؟
    باز خنديد و رفت، دل من رو هم با خودش برد! 

دوستان من هم رفتنی ام

 

مرا ببخشید از صمیم قلب...



:: موضوعات مرتبط: روانشناسی، فلسفه، ،


3 / 3 / 1391
ن : ما دو نفر

حسین پناهی

درمکه که رفتم خیال میکردم دیگر تمام گناهانم پاک شده است

غافل از اینکه تمام گناهانم گناه نبوده
 
و تمام درستهایم به نظرم خطا انگاشته و نوشته شده بود

درمکه دیدم خدا چند سالیست که از شهر مکه رفته
 
و انسانها به دور خویش میگردند
 

در مکه دیدم هیچ انسانی به فکر فقیر دوره گرد نیست
 
دوست دارد زود به خدا برسد
 
و گناهان خویش را بزداید غافل از اینکه ان دوره گرد خود خدا بود

درمکه دیدم خدا نیست و چقدر باید دوباره راه طولانی را طی کنم
 
تا به خانه خویش برگردم
 
و درهمان نماز ساده خویش تصور خدارا در کمک به مردم جستجوکنم

آری شاد کردن دل مردم
 
همانا برتر از رفتن به مکه ایست که خدایی در آن نیست.

حسین پناهی




:: موضوعات مرتبط: فلسفه، ادبیات، ،


27 / 2 / 1391
ن : ما دو نفر

تخصص

روزی جراحی برای تعمیر اتومبیلش آن را به تعمیرگاهی برد...

تعمیرکار بعد از تعمیر به جراح گفت :

من تمام اجزا ماشین را به خوبی می شناسم و موتور و قلب آن را کامل باز می کنم و تعمیر میکنم!

در حقیقت من آن را زنده می کنم!

حال چطور درآمد سالانه ی من یک صدم شما هم نیست؟!

جراح نگاهی به تعمیرکار انداخت و گفت :
اگر می خواهی درآمدت ۱۰۰برابر من شود اینبار سعی کن زمانی که
موتور در حال کار است آن را تعمیر کنی!!!
 
فرستنده: لعیا درخشان




:: موضوعات مرتبط: فلسفه، ،


27 / 2 / 1391
ن : ما دو نفر

انسان واقعی کیست؟


 
بدانکه، نماز زیاده خواندن، کار پیرزنان است

و روزه فزون داشتن، صرفه ی نان است

و حج نمودن، تماشای جهان است.

اما نان دادن، کار بزرگان است...

( خواجه عبدالله انصاری )


:: موضوعات مرتبط: فلسفه، ادبیات، ،


17 / 2 / 1391
ن : ما دو نفر

تفاوت انسانها

 

آدم هاي بزرگ در باره ايده ها سخن مي گويند

 

 

آدم هاي متوسط در باره چيزها سخن مي گويند

 

 

آدم هاي كوچك پشت سر ديگران سخن مي گويند

 

 

----------------

 

آدم هاي بزرگ درد ديگران را دارند

 

آدم هاي متوسط درد خودشان را دارند

 

 

آدم هاي كوچك بي دردند


 -----------

 


آدم هاي بزرگ عظمت ديگران را مي بينند

-

آدم هاي متوسط به دنبال عظمت خود هستند

 

 

آدم هاي كوچك عظمت خود را در تحقير ديگران مي بينند

 

 

آدم هاي بزرگ به دنبال كسب حكمت هستند

 

آدم هاي متوسط به دنبال كسب دانش هستند

 

آدم هاي كوچك به دنبال كسب سواد هستند

 

 

 

--------------

 

 

آدم هاي بزرگ به دنبال طرح پرسش هاي بي پاسخ هستند

 

آدم هاي متوسط پرسش هائي مي پرسند كه پاسخ دارد

 

آدم هاي كوچك مي پندارند پاسخ همه پرسش ها را مي دانند

 


آدم هاي بزرگ به دنبال خلق مسئله هستند 

 

آدم هاي متوسط به دنبال حل مسئله هستند

 

 

آدم هاي كوچك مسئله ندارند

 

آدم هاي بزرگ سكوت را براي سخن گفتن برمي گزينند

 

 

 

آدم هاي متوسط گاه سكوت را بر سخن گفتن ترجيح مي دهند

 

 

آدم هاي كوچك با سخن گفتن بسيار، فرصت سكوت را از خود مي گيرند

 

فرستنده مطلب: لعیا درخشان



:: موضوعات مرتبط: فلسفه، ،


26 / 1 / 1391
ن : ما دو نفر

جملات زیبا از دکتر شریعتی

زنی که

پیدا کرده باشد

زیبایی بدنش را نشان نمی دهد.

                                                                          دکتر علی شریعتی



:: موضوعات مرتبط: روانشناسی، فلسفه، ادبیات، ،


26 / 1 / 1391
ن : ما دو نفر

داستانی فلسفی در مورد وجود خدا

مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت. در حال کار، گفتگوی جالبی بین آنها در گرفت. آنها به موضوع «خدا» رسیدند؛
آرایشگر گفت: “من
باور نمی‌کنم خدا وجود داشته باشد.”
مشتری پرسید: “چرا؟”
آرایشگر گفت: “کافی است به خیابان بروی تا ببینی چرا خدا وجود ندارد. اگر خدا وجود داشت آیا این همه مریض می‌شدند؟ بچه‌های بی‌سرپرست پیدا می‌شدند..........



:: موضوعات مرتبط: فلسفه، ،


صفحه قبل 1 2 صفحه بعد


تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان سیب سبز زندگی و آدرس sibezendegi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در وبلاگ ما قرار میگیرد.