11 / 3 / 1392
ن : ما دو نفر

عکس زیبا



:: موضوعات مرتبط: روانشناسی، فلسفه، ادبیات، اجتماعی، ،


24 / 1 / 1392
ن : ما دو نفر

اسان تر از همیشه بر می خیزم.از سنگها،دریاها،شهرها،رودخانه های بی طرف گذشتم.تا به این میز برسم.تمام ان تمام طبیعت برای همین بود.لیوانم کوچکتر می نماید.اما به نظر سنگین تر شده.دست دراز می کنم تا وزنش کنم.با نفس های غلیظ.دیوارها بلند تر شده تا به پایان.و دیوارترند.سرزده می نماید این خاکی پس از اسفالت.خالص ترین سرما جاری است.میان من و سرما سه متر بیشتر فاصله نیست.از پنجره به خیابانی می ماند که مردم به ان می بالند.به ندرت در روشنای به بیرون می روند.زیبا نیست نگاهبانی این همه درد؟نقاشی است مزهک قاب شده در کنج حیات.سلام کرد کتابی که جلدش به رنگ سبز روشن است.ورقش زدم.ببخشید نمی خواستم مزاحمتان شوم .می بندمش.حیرت زده به جلدش می نگرم.بد شد نه؟اندکی از نظرش افتادم.کتابی دیگر از صفحه ی هفت باز است.بنا به خواندن میکنم.حوصله ندارم از ابتدا بخوانم.سر بر می گردانم.چشمهایم را به هم میزنم.هنوز ساعت سه نشده.راستی خراب است.به طرز عجیبی ساعت مسن شده.میز می افتد.کاغذ هایم را از زمین بر می دارم.ورقی جا می ماند.انگار نمی بینمش.خطوط جوهری مرتب و معنا داری بر روی ان است.چقدر دلم می خواهد.که به تو بگویم که دارند گولت می زنند.

شهاب فولادی



:: موضوعات مرتبط: فلسفه، ادبیات، ،


24 / 1 / 1392
ن : ما دو نفر

رویای شیرین خدا

خداوندا، مدتهاست از ميان آدمهايي كه خلق كردي كناره گيري كرده ام

نميدانم از آن بالا درست مي بينيشان يا نه، من كه در ميانشان زندگي كرده ام

خودم ديدم همين حوالي مرد پولداري  

كه با حرص و طمع مي كرد،از مالش نگهداري

به سوي ديگر شهر هم ديدم فقيري      -     

كه ز بي نيازي ميل ميكرد،تكه ي نان و پنيري

نميدانم خدايا،  كه اين اعمال انسانيست!    -  

گاهي در شگفتم، حكمت اين آفرينش چيست!

از چه حكمت خلق كردي اينان را     

اينان كه از ياد برده اند،دين و ايمان را

اينها كه مظهر انسانيت را حاجي كرده اند 

جيب خود را پر ز پول و جيب ما را خالي كرده اند

مهرباني و صداقت را كه فروختند به تكه ناني

يادشان نيست، چه بودند يك زماني

دروغ و غيبت هم كه عادت هر روزشان است 

محتاج هر كه باشند، همان معبودشان است

هم تورا يادشان رفته، هم آن روياي شيرينت

كه مي خواستي شوند، اشرف مخلوقات روي زمينت

شاعر................ناصر آقاملکی

 



:: موضوعات مرتبط: فلسفه، ادبیات، اجتماعی، ،


21 / 1 / 1392
ن : ما دو نفر

زنگ خدا

 

گاهی

نیاز داری

به دور از دنیایِ دیگران

در دنیایِ خودت

 

قدم بزنی

در قلمروِ خیالـ.ت

در امتدادِ

جاده یِ خاطرات

گاهی تند بروی و گهی آهسته ...

و بی مقصد. . .

وآنقدر بروی

تا برسی

به نقطه یِ مقصد

. . . خـــ د ا . . .

 

 

 



:: موضوعات مرتبط: فلسفه، ادبیات، ،


20 / 1 / 1392
ن : ما دو نفر

با تشکر از سایت بیشه

 آدمها...
چقدر زمین به شما می آید!
جاذبه، بهانه ی خوبیست...
اگر آن هم نبود شما دست از سقوط نمی کشیدید!

 

.

  شاید خیلی چیزا عوض شده باشه اما یک چیز همچنان ثابته:

زمان به تندی می گذرد...

.

.

  آدمی به خودی خود نمی افتد
اگر بیفتد
از همان سمتی می افتد که به خدا تکیه نکرده است...

.

.

چه کلمه ی مظلومی است{قسمت}.

تمام تقصیر های ما را گردن می گیرد.!!!

.

  مرد زندانی می خندید.. شاید به زندانی بودن خویش شاید هم به آزاد بودن ما... راستی زندان کدام سوی میله هاست؟؟؟

چگوارا

.

وقتی اوریجینال بدنیا اومدی،

حیفه کپی از دنیا بری،

خودت باش

.

  زندگی مثل یک پیانوست . همان چیزی را می شنوی که می نوازی ...

.
زندگی باور میخواهد

آن هم از جنس امید...

که اگر سختی راه،

به تو یک سیلی زد...

یک امید از ته قلب به تو گوید...

که خدا هست هنوز...!



:: موضوعات مرتبط: ادبیات، اجتماعی، ،


6 / 1 / 1392
ن : ما دو نفر

معادلات زندگي

اين شعر رو زماني كه داشتم واسه كنكور رياضي مي خوندم گفتم :

 

گه گاهي مسائل بي جوابند     -        كارهاي دنيا هم بي حسابند

جمع و تفريق، ضرب و تقسيم  -     جزر و سينوس ها هم بي اعتمادند

مشكلات، معادلات زندگي نيست   -   با تبسم مي شود با زندگي زيست

پس بخند و شاد باش        -        نگو كه راه حل زندگي چيست

 

ناصر آقاملكي



:: موضوعات مرتبط: ادبیات، ،


6 / 1 / 1392
ن : ما دو نفر

كوير زندگي

تا چشم کار می کند بدی می بینم. رنگ و بوی انسانیت این حوالی نمی پیچد. گویا باران آرامش سالهاست این کویر خسته را تشنه ی محبت گذاشته است. این کویر زندگی را هر طرف که میروی به آبادی نمی رسی.


ناصر آقاملکی



:: موضوعات مرتبط: ادبیات، ،


6 / 1 / 1392
ن : ما دو نفر

درد دل

من اگر با تو بگویم اندکی درد و دل تنهاییم را 

اول از آنجا بگویم که کسی نیست بفهمد، اندیشه ی دنیاییم را

 

ناصر آقاملكي



:: موضوعات مرتبط: ادبیات، ،


5 / 1 / 1392
ن : ما دو نفر

7 سين دلم

من اين سالم نكوست             -        چون بهار من تو هستي

چه اقبال خوشيست، كه هر سال    -        در كنار من تو هستي

سر سفره ي 7سين دلم          -        نميخوام جاي تو خالي باشه

براي من همين بس كه هوات       -       تو همين حوالي باشه 

 

بهترين عيديه امسالمو تو       -       با وجودت بهم هديه كردي

منم ميشم همون تكيه گاهي     -       كه تو محكم بهش تكيه كردي

چه آرامش زيباييست           -       كه با تو سر 7سين دلم دارم

به تو مديونم اين حسو          -      در اين آغاز امسالم

 

شاعر: ناصر آقاملكي

 



:: موضوعات مرتبط: ادبیات، ،


5 / 1 / 1392
ن : ما دو نفر

از باز شدن در اتاقم، هنگامي كه در تاريكي خواب هستم مي ترسم.

كاش غريبه اي از در خانه رد شود، از خلوت شدن كوچه ها ميترسم.

تاريخ تكرار مي شود و من از اينكه در دنيا چيز تازه اي نيستم ميترسم.

هر وقت تنها ميشوم مي خوابم، و من از مرگ در تنهايي مي ترسم.

از خاطرات ديروز دستپاچه مي شوم، ولي من از طلوع فردا مي ترسم.

نميدانم ساعت 3 بعد از ظهر ديرست يا زود! من از هدر رفتن ثانيه ها مي ترسم.

وقتي آفتاب به شدت مي تابد،بهترين كارم خوابيدن است و من مي خوابم

ولي از در خواب سوختن ميترسم.

امشب جملاتم بسيار زيباست، ولي من از رنگباختگي صبحشان مي ترسم.

مي ترسم نه به خاطر اينكه زندگيم سرشارو گرانبهاست.

بلكه از چيزي كه قرار است زاده شود و مرا به چنگ بگيرد و ببرد كجا كه نميدانم مي ترسم.

 

شاعر : شهاب الدين فولادي مقدم



:: موضوعات مرتبط: ادبیات، ،


4 / 12 / 1391
ن : ما دو نفر

روزگار

تا کی دلت از چرخ حزین خواهد بود؟

با محنت و درد هم‌نشین خواهد بود

خوش باش که روزگار پیش از من و تو

تا بود چنان بود و چنین خواهد بود




:: موضوعات مرتبط: ادبیات، ،


1 / 12 / 1391
ن : ما دو نفر

سخنان عمقي ( روش فكر كن)

آدمیزاد بی غذا دو ماه دوام می آورد


بی آب ، دو هفته


بی هوا ، چند دقیقه


بی”وجـــدان”، خـیلی . . .


متاسفانه خیلی !

.

.

مـــــــا،


نســـــلی هستیم کــــه،


بهـــــــترین حــــــــرفهــــــای زندگــــــیمان را نگفتیـــــم…


تایــــــپ کردیـــــــــم
.
.

ای کاش آدما می فهمیدن که خوشبخت شدنشون


در گرو بدبخت شدن آدمای دیگه نیست !
.
.

خاص بودن توی مغز اتفاق میفته ، نه توی عکس !
.
.

نیازی نیست اطرافمون پر از آدم باشه …


همون چند نفری که اطرافمون هستند ، آدم باشند کافیه !
.
.

کاش کسی یاد معلم ها می داد :


اول مهر شغل پدر‌ها را نپرسند ؛


وقتی هنوز احترام به همه‌ی شغل ها را و افتخار به

 

همه‌ی پدر‌ها را یاد دانش آموزانشان نداده‌اند !


حالا قصه ی چشمان یتیمی که نم می‌خورد ، بماند …
.
.

سکوت من هیچ گاه نشانه ی رضایتم نبود !


من اگر راضی باشم ، با شادی می خندم !
.
.

مردم اینجا چقدر مهربانند ، دیدند کفش ندارم ، برایم پاپوش درست کردند



:: موضوعات مرتبط: روانشناسی، فلسفه، ادبیات، اجتماعی، ،


5 / 10 / 1391
ن : ما دو نفر

زندگي چيست؟.........

 

زندگي با همه وسعت خويش ، محفل ساكت غم خوردن نيست

حاصلش تن به قضا دادن و افسردن نيست

اضطراب وهوس ديدن و ناديدن نيست

زندگي جنبش و جاري شدن است

زندگي کوشش و راهي شدن است

از تماشاگه آغازحيات تا به جايي كه خدا مي داند.



:: موضوعات مرتبط: ادبیات، اجتماعی، ،


18 / 9 / 1391
ن : ما دو نفر

ویکتور هوگو

از ميان دو واژه ي انسان و انسانيت
اولي ميان كوچه ها و دومي در لابلاي كتابها سرگردان است  .....



:: موضوعات مرتبط: روانشناسی، فلسفه، ادبیات، ،


18 / 9 / 1391
ن : ما دو نفر

کامل ترین لحظات

کامل ترین لحظات  

او بی عیب نیست، شما هم همینطور و هر دوی شما هیچگاه کامل

نخواهید بود اما اگر او می تواند حداقل یک بار شما را بخنداند،

 باعث شود دو بار به او فکر کنید، و اگر پذیرفت که یک انسان است

 و اشتباه می کند، با او بمانید و از جان برایش مایه بگذارید.

او در وصف شما شعر نخواهد سرود، هر لحظه به شما فکر نخواهد کرد،

اما بخشی از وجودش را به شما خواهد داد که می داند می توانید

 آن را بشکنید. به او آزار نرسانید، تغییرش ندهید و

بیش از توانش از وی انتظار نداشته باشید.

موشکافی نکنید، وقتی خوشحالتان می کند لبخند بزنید.

وقتی عصبانیتان می کند آرامش خود را حفظ کنید.

وقتی نیست دلتنگش شوید. عاشقش باشید. چون آدم کامل وجود ندارد

 اما همیشه یک نفر هست که با او کامل ترین لحظات را تجربه می کنید.



:: موضوعات مرتبط: روانشناسی، ادبیات، ،


13 / 9 / 1391
ن : ما دو نفر

كاملا صحيح

 

 

 

فرستنده : لعيا درخشاني فر



:: موضوعات مرتبط: روانشناسی، فلسفه، ادبیات، اجتماعی، علمی ، ،


2 / 9 / 1391
ن : ما دو نفر

سخنان گرانبها از بزرگان

 

 

 

 



:: موضوعات مرتبط: روانشناسی، فلسفه، ادبیات، اجتماعی، ،


15 / 8 / 1391
ن : ما دو نفر

دستهای مهربان

عاشقانه های من؛

انسانیت؟!!!

این روزها واژه ی غریبی است. برای من شکم سیرم, سفره پر از نانم و گوشتهای آبگوشتم است که اهمیت دارد؟! چشمانم در تلالو ویترین های مغازه سرکوچه مان جامانده و دغدغه قبل از خوابم رسیدن به صف بلیط سینمای فردایم است..

چه اهمیت دارد که کودکی چند کوچه پایین تر از معرفت ما؛ گلویش در پی یک جفت کفش پاره ای, پراز طنین بغض باشد,

تعلیم 21 ساله پدرو مادرم در این خلاصه شده است که جامعه گرگ است و میدرد و تو نیز باید گرگ باشی تا بره دریده شده نباشی...

مادرم, پدرم!

اشکی و بغضی کنون در نگاهم گره خورده از غم کودکانی که دریده میشوند نه به دست گرگها, بلکه زیر نردبان هایی که ما میگذاریم تا خودمان را به سقف ملکوت برسانیم, خدارا سوگند من خدا را درپایین نردبان هایتان دیدم که دست گیری میکرد از مردمانی که جز او کسی ندارند.

به خود خدا سوگند برق اشک را در چشمان خدا دیدم که به شما نگاه میکرد و آهـــ میکشید!

کاش ... کاش...

کاش میتوانستم سمت وسوی چشمان تان را از آسمان بگیرم تا بکشانم به کوچه پس کوچه هایی که غمشان را فقط خدا میداند و قلم های دردمند..

کاش اتوبوس های شهرمان کمی بیرون از شلوغی شهرها میرفتن و می بردند این چشم های شهر زده را به خرابه های مردمانی شبیه ما ولی دوووور از ما..

کاش همان جا می ماندیم. آنقدر می ماندیم که با غم هایشان هم کاسه میشدیم. کمی دل میخریدیم و کمی غم خواری میکردیم, امیدی میدادیم

و بوسه ای می زدیم بر دستان مادری شان که با شرافت طعم تلخ فقر را به جان میخرند و میگویند خدا بزرگه... شکــــــر

و این شکــــــر برای من امتدادی داااااشت. امتدادی عجیب بلند..

این شکـــر مرا از خودم جدا کرد. همه "کاش" هایم را در واجگاهشان گم کردم, همه غم هایم را و هم ناله های بی امتدادم راااا...

همه شان رفتند به امان خدااا

و من میگویم خدایا شکـــــــر ...

و بعد از همه این شب گویی ها, به قلبم دستی میکشم و امیدوارتر میشوم به آینده دنیــــــا

به آینــــده همه مردمان, سیاه وسفید, بلند وکوتاه, زیبا و نا زیبا.. 

به آینده همه قلب ها, همه رنگها و همه زبان ها..

چشمانم را خوب میشویم تا خیلیــــ زیـــــــــاد "جور دیگری" ببینم,

دین را میگذارم برای حساب و کتاب خدا.. فقط چشمم قلب ها را میبیند,

من به آینده زمین امیدوارترم, به آینده ای که به اندازه "خودم" خواهم ساخت؛

امروز تصمیم گرفته ام ناله هایم را در صندوقچه ی غم هایم بایگانی کنم و

از خودم شروع کنــــــــــــــــــــم..

یک عاشقانه در کاینات به اندازه من

من از ریاضی خوب یاد گرفته ام که همیشه 1 بزرگتر از 0 است

و من با این امید شروع میکنم به عاشقانه جدیدی در این دنیـــــا..

آریــــــ ...



:: موضوعات مرتبط: ادبیات، اجتماعی، ،


24 / 6 / 1391
ن : ما دو نفر

بیاندیش.. نخند!!

بیاندیش ... نخند
به سرآستین پاره ی کارگری که دیوارت را می چیند و به تو می گوید،ارباب.
نخند!
به پسرکی که آدامس می فروشد و تو هرگز نمی خری.
نخند!
به پیرمردی که در پیاده رو به زحمت راه می رود و شاید چندثانیه ی کوتاه معطلت کند.
نخند!
به دبیری که دست و عینکش گچی است و یقه ی پیراهنش جمع شده.
نخند!
...به دستان پدرت،
به جاروکردن مادرت،
به همسایه ای که هرصبح نان سنگک می گیرد،
به راننده ی چاق اتوبوس ،
به رفتگری که درگرمای تیرماه کلاه پشمی به سردارد،
به راننده ی آژانسی که چرت می زند،
به پلیسی که سرچهارراه باکلاه صورتش رابادمی زند،
به مجری نیمه شب رادیو،
به مردی که روی چهارپایه می رود تا شماره ی کنتور برقتان را بنویسد،
به جوانی که قالی پنج متری روی کولش انداخته ودرکوچه ها جارمی زند،
به بازاریابی که نمونه اجناسش را روی میزت می ریزد،
به پارگی ریزجوراب کسی در مجلسی،
به پشت و رو بودن چادر پیرزنی درخیابان،
به پسری که ته صف نانوایی ایستاده،
به مردی که درخیابانی شلوغ ماشینش پنچرشده،
به مسافری که سوارتاکسی می شود و بلند سلاممی گوید،
به فروشنده ای که به جای پول خرد به تو آدامس می دهد،
به زنی که باکیفی بردوش به دستی نان دارد و به دستی چندکیسه میوه وسبزی،
به هول شدن همکلاسی ات پای تخته،
به مردی که دربانک ازتو می خواهد برایش برگه ای پرکنی،
به اشتباه لفظی بازیگرنمایشی

....نخند،نخند که دنیا ارزشش رانداردکه تو به خردترین رفتارهای نابجای آدمها بخندی!!
که هرگز نمیدانی چه دنیای بزرگ و پردردسری دارند!!!
آدمهایی که هرکدام برای خود وخانواده ای همه چیز و همه کسند!
آدمهایی که به خاطر روزیشان تقلا می کنند،
بارمی برند،
بی خوابی می کشند،
کهنه می پوشند،
جار می زنند
سرما و گرما می کشند،
وگاهی خجالت هم می کشند،.......خیلی ساده 



:: موضوعات مرتبط: ادبیات، ،


23 / 6 / 1391
ن : ما دو نفر

شمس و مولانا

می گویند:روزی مولانا ،شمس تبریزی را به خانه اش دعوت کرد. شمس به خانه ی جلال الدین رومی رفت و پس از این که وسائل پذیرایی میزبانش را مشاهده کرد از او پرسید: آیا برای من شراب فراهم نموده ای؟
مولانا حیرت زده پرسید: مگر تو شراب خوارهستی؟!
شمس پاسخ داد: بلی.
مولانا: ولی من از این موضوع اطلاع نداشتم!!
ـ حال که فهمیدی برای من شراب مهیا کن. .........  در ادامه مطلب



:: موضوعات مرتبط: روانشناسی، فلسفه، ادبیات، اجتماعی، ،


3 / 6 / 1391
ن : ما دو نفر

مهربانی

 


مهربانی را اگر قسمت کنیم ، 

                        من یقیین دارم به ما هم می رسد

آدمی گر ایستد بر بام عشق ،

 

                        دست هایش تا خدا هم می رسد



:: موضوعات مرتبط: ادبیات، ،


26 / 5 / 1391
ن : ما دو نفر

بزرگان چنین گفته اند...


اگر یکـــ سال ثمر از کاری را خواستی گندم بکار، اگر دو سال خواستی درخت بکار
اما اگر صد سال ثمر خواستی به مردم یاد بده
" كـنـفـوسیـوس -- Confucius "

 

سخن بزرگان,جملات آموزنده,سخنان قصار


هـر حـقـیـقــتی از سـه مـرحـلـه می گـذرد:
ابـتـدا، بـه مـسـخره گـرفـتـه مـیـشود
بـعـد بـه شـدتـــــ بـا آن مـخالـفـتـــــ مـیـشـود
و در آخـر، بـه عـنـوان امـری بـدـیهـی پـذـیـرفـتـه میـشـود.
" آرتورشوپنهاور "

سخن بزرگان,جملات آموزنده,سخنان قصار

 

در ادامه مطلب بقيه را بخوانيد. واقعا زيباست.....



:: موضوعات مرتبط: روانشناسی، فلسفه، ادبیات، اجتماعی، ،


11 / 5 / 1391
ن : ما دو نفر

حلاج

حلاج را بر سر دار گفتند:

- از چه روي اعدامت ميكنند؟؟؟

گفت :

- خود را به جاي خدا جا زدم ، نگو اينها دل پري از خدا داشتند!!!! 



:: موضوعات مرتبط: ادبیات، ،


28 / 4 / 1391
ن : ما دو نفر

خدایا کفر نمیگویم

خدایا کفر نمی گویم،

پریشانم،

چه می خواهی تو از جانم؟!

مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی

خداوندا!!

اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی

لباس فقر پوشی

غرورت را برای تکه نانی

به زیر پای نامردان بی اندازی

و شب آهسته و خسته

تهی دست و زبان بسته

به سوی خانه باز آیی

زمین و آسمان را کفر می گویی

نمی گویی؟!

خداوندا!!

اگر در روز گرما خیز تابستان

تنت بر سایه ی دیوار بگشایی

لبت بر کاسه ی مسی قیر اندود

بگذاری

وقدری آن طرف تر

عمارت های مرمرین بینی

و اعصابت برای سکه ای این سو و

آن سو در روان باشد

زمین و آسمان را کفر می گویی

نمی گویی؟!

خداوندا

اگر روزی بشر گردی

ز حال بندگانت با خبر گردی

پشیمان می شوی از قصه ی خلقت

از این بودن،

از این بدعت

خداوندا تو مسؤولی

خداوندا تو می دانی که انسان بودن

و ماندن

در این دنیا چه دشوار است،

چه رنجی می کشد آنکس که انسان

است و از احساس سرشار است . . .

 

                                       دکتر علی شریعتی

 



:: موضوعات مرتبط: فلسفه، ادبیات، ،


28 / 4 / 1386
ن : ما دو نفر

از زندگی چی فهمیدید؟

سلام بچه ها تو این پست در قسمت نظرات دوست دارم بگید که

"از زندگی چی فهمیدید. " خواهش میکنم تو یه جمله خلاصه کنید حرفتون رو.

این پست به صورت ثابت در صفحه اصلی خواهد بود.

اگه دوست داشتید اسمتون و سنتونم پایانش بگید.

مثل:

فهميدم روي هيچ عقيده اي تعصب نداشته باشم چرا كه چند سال بعد ممكنه برام مسخره و خنده دار بشه و هيچ عقيده اي رو مسخره نكنم چرا كه شايد سال ها بعد آرمان زندگيم بشه. 30 ساله

فهمــيده ام که هيچ وقت نبايد وقتي دستت تو جيبته روي يخ راه بري . 12 ساله

 
فهمــيده ام براي بدست آوردن چيزي که تا بحال نداشتي بايد بري کاري رو انجام بدي که تا بحال انجامش نداده بودي 36 ساله

فهمــيده ام که وقتي مامان و بابا سر هم ديگه داد مي زنند ، من مي ترسم . 5 ساله

فهمــيده ام که وقتي من خيلي عجله داشته باشم ، نفر جلوي من اصلا عجله ندارد . 20 ساله



:: موضوعات مرتبط: روانشناسی، فلسفه، ادبیات، ،


17 / 4 / 1391
ن : ما دو نفر

خدای مهربون

گفتم خدایا از همه دلگیرم                     گفت: حتی از من؟

گفتم خدایا دلم را ربودند                       گفت: پیش از من؟

گفتم خدایا چقدر دوری؟!                          گفت: تو یا من؟

گفتم خدایا تنهاترینم!                                گفت: پس من؟

گفتم خدایا کمک خواستم!                       گفت: از غیر من؟

گفتم خدایا دوستت دارم                         گفت: بیش از من؟



:: موضوعات مرتبط: ادبیات، ،


7 / 4 / 1386
ن : ما دو نفر

باز همان...

باز همان آب و همان خاک و همان نور درخشان

 

و همان نیمکتی که بسرش پرتوی خورشید شده پهن

 

و همان ساعت تندی که زمان میگذرد از سر شادی

 

و همان موی پریشان و همان طره ی لغزنده ی چون گندم و خورشید

 

و همان چشم عسلگون و همان خنده ی شیدا و شهابی شده غلطان به سپهری

 

و همان اشک پر از شوق درخشان و همان نور و همان عشق

 

و همان پنجم شعبان و یکی بعد نود هجری شمسی ...

 

همان است که گویی شده تکرار.

 

شهاب الدین فولادی مقدم



:: موضوعات مرتبط: ادبیات، ،


3 / 3 / 1391
ن : ما دو نفر

حسین پناهی

درمکه که رفتم خیال میکردم دیگر تمام گناهانم پاک شده است

غافل از اینکه تمام گناهانم گناه نبوده
 
و تمام درستهایم به نظرم خطا انگاشته و نوشته شده بود

درمکه دیدم خدا چند سالیست که از شهر مکه رفته
 
و انسانها به دور خویش میگردند
 

در مکه دیدم هیچ انسانی به فکر فقیر دوره گرد نیست
 
دوست دارد زود به خدا برسد
 
و گناهان خویش را بزداید غافل از اینکه ان دوره گرد خود خدا بود

درمکه دیدم خدا نیست و چقدر باید دوباره راه طولانی را طی کنم
 
تا به خانه خویش برگردم
 
و درهمان نماز ساده خویش تصور خدارا در کمک به مردم جستجوکنم

آری شاد کردن دل مردم
 
همانا برتر از رفتن به مکه ایست که خدایی در آن نیست.

حسین پناهی




:: موضوعات مرتبط: فلسفه، ادبیات، ،


27 / 2 / 1391
ن : ما دو نفر

انسان واقعی کیست؟


 
بدانکه، نماز زیاده خواندن، کار پیرزنان است

و روزه فزون داشتن، صرفه ی نان است

و حج نمودن، تماشای جهان است.

اما نان دادن، کار بزرگان است...

( خواجه عبدالله انصاری )


:: موضوعات مرتبط: فلسفه، ادبیات، ،


25 / 2 / 1391
ن : ما دو نفر

دیوان مشاهیر ادبی ایران

 
دوستان عزیز در تکثیر این هدیه ارزشمند   کوشا باشید

برای ورود به دیوان هر یک از این مفاخر جهانی لطف فرمایید
 
 
و بر روی لوگو و لینک آن کلیک فرمایید
 
 
در ادامه مطلب....
  


:: موضوعات مرتبط: ادبیات، ،


20 / 2 / 1391
ن : ما دو نفر

من از آن روز معلم شده ام ….

 

او به من یاد بداد درس زیبایی را...
 

که به هنگامه ی خشم



نه به دل تصمیمی


نه به لب دستوری



نه کنم تنبیهی


:: موضوعات مرتبط: ادبیات، ،


20 / 2 / 1391
ن : ما دو نفر

 

از کودک فال فروشی پرسیدم چه میکنی!؟

 

گفت به آنان که در دیروز خود مانده اند فردا را میفروشم..!!



آنگاه که غرور کسی را له می کنی،

آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی،

آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی،

آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری ،

آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی،

آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری ،

می خواهم بدانم،

دستانت رابسوی کدام آسمان دراز می کنی

تابرای خوشبختی خودت دعا کنی؟  

سهراب سپهري



:: موضوعات مرتبط: ادبیات، ،


17 / 2 / 1391
ن : ما دو نفر

زیباترین قسم سهراب

نه تو می مانی و نه اندوه

 


و نه هیچیک از مردم این آبادی...

 


*به حباب نگران لب یک رود قسم،*

 


و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،

 


غصه هم می گذرد،

 


آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند...

 


لحظه ها عریانند.

 


به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز



:: موضوعات مرتبط: ادبیات، ،


17 / 2 / 1391
ن : ما دو نفر

شعر فوق العاده زیبا از سهراب سپهری

سهراب سپهری:

 

 

زندگی ، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند
 
 
شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری
 
 
 
شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت
 
 
 
زندگی در همین اکنون است
 
 
 
زندگی شوق رسیدن به همان
 
 
 
فردایی است، که نخواهد آمد
 
 
 
تو نه در دیروزی، و نه در فردایی
 
 
 
ظرف امروز، پر از بودن توست
 
 
 
شاید این خنده که امروز، دریغش کردی
 
 
 
آخرین فرصت همراهی با، امید است
 
 
 
......در  ادامه مطلب


:: موضوعات مرتبط: ادبیات، ،


17 / 2 / 1391
ن : ما دو نفر

مشاجره جنسی

ظاهرا دو شاعر در پاسخ به هم شعر گفته اند:

خانم ناهید نوری :

به نام خدایی که زن آفرید / حکیمانه امثال من آفرید

خدایی که اول تو را از لجن / و بعداً مرا از لجن آفرید !

برای من انواع گیسو و موی / برای تو قدری چمن آفرید !

مرا شکل طاووس کرد و تورا / شبیه بز و کرگدن آفرید !


لطفا ادامه شعر را در ادامه مطلب بخونید. بسیار زیباست پیشنهاد میکنم حتما بخونید.....



:: موضوعات مرتبط: ادبیات، ،


13 / 2 / 1386
ن : ما دو نفر

براي آغاز يك زندگي شاد و سعادتمند لازم نيست كه در انتظار بنشينيم

 

همه ما خودمان را چنين متقاعد مي كنيم كه
 
زندگي بهتري خواهيم داشت اگر:
 
شغلمان را تغيير دهيم
 

مهاجرت كنيم
 
با افراد تازه اي آشنا شويم
 
ازدواج كنيم
 
 
فكر ميكنيم،‌ زندگي بهتر خواهد شد اگر:
 
ترفيع بگيريم
 
اقامت بگيريم
 

با افراد بيشتري آشنا شويم
 

بچه دار شويم 
 

و خسته مي شويم وقتي:
 

مي بينيم رييسمان نمي فهمد
 
 
زبان مشترك نداريم
 
همديگر را نمي فهميم
 
مي‌بينيم كودكانمان به توجه مداوم نيازمندند
 
بهتر است صبر كنيم ... 

 

 

 

 

 

با خود مي گوييم زندگي وقتي بهتر خواهد شد كه :

 

........در ادامه مطلب




:: موضوعات مرتبط: روانشناسی، ادبیات، اجتماعی، ،


26 / 1 / 1391
ن : ما دو نفر

جملات زیبا از دکتر شریعتی

زنی که

پیدا کرده باشد

زیبایی بدنش را نشان نمی دهد.

                                                                          دکتر علی شریعتی



:: موضوعات مرتبط: روانشناسی، فلسفه، ادبیات، ،


26 / 1 / 1391
ن : ما دو نفر

چگونه هستی و نمی پرستی؟

خدایا ! تو در آن بالا ، بر قله ی بلند الوهیتت ، تنها چه می کنی ؟
ابدیت را بی نیازمندی ، بی چشم به راهی ، بی امید ، چگونه به پایان خواهی برد؟
ای که همه هستی از تو است، تو خود برای که هستی؟

چگونه هستی و نمی پرستی؟

چگونه می توانم باور کنم که تو نمی دانی که پرستش در قلب کوچک من ، پرستنده ی خاکی و تو ، از همه ی آفرینش تو بزرگتر است، خوب تر است، عزیز تر است؟

چگونه نمی دانی عبودیت از معبود بودن بهتر است؟

نمی دانی که ما از تو خوشبخت تریم؟

ای خدای بزرگ ! تو که بر هر کاری توانایی ! چرا را برای آنکه بدو عشق ورزی ، بپرستی ، بر دامنش به نیاز چنگ زنی ، غرورت را بر قامت بلندش بشکنی ، برایش باشی، نمی آفرینی؟

ای تو که بر هر کاری توانائی ، ای متعال!

چرا چنین نمی کنی ؟



:: موضوعات مرتبط: ادبیات، ،


صفحه قبل 1 2 صفحه بعد


تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان سیب سبز زندگی و آدرس sibezendegi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در وبلاگ ما قرار میگیرد.